بی تو غمگینم ولی عشقت به آتش می کشد جانم
وبادیدارتو دل در دلم هرگز نمیماند و این را خوب می دانم
برای مهربانیهای تو این دل چرا تنگ است ای منجی
وتا جان در بدن دارم برایت منتظر با صبر می مانم
قلم در دست میگیرم همیشه یاد تو بر صفحه جاری می شود آقا
و ذوق شعر در من با حضورت اینچنین با مهر یاری می شود آقا
در آن دلگیر مغرب ها که از غم سینه ام می گیرد و بغضم به آخر میرسد بی تو
حضورم در حرم با عشق رضوان رضا حالا دچار برد باری می شوم آقا
غریب این زمان آقا تو هستی لیک غمگینم
اگر چه رفته از دست دلم ایمان و این دینم
ولی من معتقد هستم که منجی عاقبت می آید و در سینه ام یادت همیشه اولین خالیست ای مهدی
وبستم در دلم با انتظار فجر هم عهدی
اگر چه وقت دیدارت نمی دانم که در گورم
و یا در روبرویت در سپاه کفر مامورم
چه می دانم فقط این خوب می دانم که اکنون سینه ام پر می کشد سویت
خدایا بارلاها کاش می شد پرده ها میرفت و می دیدیم آن رویت
ویا از لطف خود دست محبت بر سر ما می رسید از رحمت دستان دلجویت
منم آواره ای چون خاک راهی در گذر گاه سم اسب ره کویت